گنجور

 
سحاب اصفهانی

چه غم گر در برش مهر خموشی بر دهن دارم

که با او در میان از هر نگاهی صد سخن دارم

مرا نه طاقتی در دست و نه خویی به بیدادی

نمی‌دانم علاجش چیست این دردی که من دارم

شود روزی که پرسد از تو خون خلق و من پوشم

نهانی زخم‌هایی را که در زیر کفن دارم

مرا رانند از بزم وصال اغیار و من غافل

که در بزم دل از وصلش هزاران انجمن دارم

نه حسنی کامل و نه بی‌غم عشقش شکیبایی

فغان از دست این مشکل‌پسندی‌ها که من دارم

علاج درد هجر امشب به آه صبحدم خواهم

(سحاب) از سادگی تا صبح امید زیستن دارم