گنجور

 
سحاب اصفهانی

سوی قد سرو و رخ گل چون نگرد کس

چون آن قد زیبا رخ گلگون نگرد کس

صیاد به گلشن ننهادی قفسم را

گرداشت شکافی که به بیرون نگرد کس

با خلق جفائی تو ستم پیشه نکردی

کز شرم تواند که به گردون نگرد کس

از یک نگهت بیش ندیدم که نه آنروست

روی تو که از یک نگه افزون نگرد کس

از مردن بیگانه بود سهل گر او را

روزی دو سه با خاطر محزون نگرد کس

نبود پری آن ماه پریوش که پری را

گاهی نگرد گرچه به افسون نگرد کس

بیند همه کس آنچه من از روی تو دیدم

گر روی تو زین دیده ی پر خون نگرد کس

آری به نظر جلوه ی حسن رخ لیلی

وقتی است که با دیده ی مجنون نگرد کس

دانی که کجا جنت و طوبای (سحاب) است؟

آنجا که تو را با قد موزون نگرد کس