گنجور

 
سحاب اصفهانی

پیشتر کاین دل درون سینه ماوا کرده بود

مهر روی خوبرویان دردلم جا کرده بود

آمدی سوی من و امشب نصیب غیر شد

آسمان هر غم که بهر من مهیا کرده بود

نا کسی جز من بکویش بود می پنداشت یار

میتوان با دیگری کرد آنچه با ما کرده بود

با دل و جانم غمت کرد آنچه با من در غمت

این دل بی صبر و جان نا شکیبا کرده بود

در دلش پنداشت خواهد کرد آهم رخنه ای

گوئی آن دل را گمان سنگ خارا کرده بود

عاقبت مهر زلیخا کرد با یوسف دمی

آنچه عمری عشق یوسف با زلیخا کرده بود

گر نمیکردم (سحاب) از دور گردون شکوه ی

اشک چشمم راز پنهان آشکارا کرده بود