گنجور

 
سحاب اصفهانی

مدعیان در پیم جمله کمین کرده اند

آه که مهر مرا با تو یقین کرده اند

داغ غلامیش را من بدل خویش جا

داده ام و خسروان زیب جبین کرده اند

رخ زمی سرخ کن سرخ بر غم سپهر

خاصه که از سبزه سبز روی زمین کرده اند

برهمنان گشته اند گرنه از این بت خجل

از چه بتانرا چنین گوشه نشین کرده اند

مملکت حسن را چون تو نیامد شهی

گرچه بس این مملکت زیر نگین کرده اند

از دل و دین کسی نیست نشانی زبس

زلف و رخت خلق را بیدل و دین کرده اند

سنبل پر چین او هر دو زغیرت (سحاب)

خون بدل آهوی چین کرده اند