گنجور

 
سحاب اصفهانی

نتوان شنید وصف رخش را و جان نداد

باید نخست گوش به این داستان نداد

فردا نوید وصل به عشاق داده بود

امشب عبث نبود که مرگم امان نداد

دارد به انتقام کی این دشمنی به من

هرگز ز مهر کام مرا آسمان نداد

بسیار کس که نام وفا برد بر زبان

اما کسی نشانی از این بی نشان نداد

دانی ز جور خویش که را داد ایمنی

او را که از نگاه نخستین امان نداد