بیچارهٔی که نیست بجز حق پناه او
آن کن که به شود ز تو حال تباه او
از خود مساز رنجه را کسی که سوی تو
گردد رها ز شصت خدا تیر آه او
بیداد گر هلاک شد و ماند برقرار
بیدادکش که بود خدا دادخواه او
چه کند ظالمی بره و خود در آن فتاد
زان پیشتر که دیگری افتد بچاه او
خواهی گواه مسکنت از مفلس حزین
رخسار زرد و دیدهٔ پرخون گواه او
تنها زبان وسیله برای سئوال نیست
بس کن که صد سئوال بود در نگاه او
بس بینوا صغیر که شد چشم او سپید
فکری کسی نکرد بروز سیاه او
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن منتظر گدازی چشم سیاه او
جانیست در تن نگه گاهگاه او
خوش کامرانیست در اثنای قهر و خشم
دیدن به دست میل عنان نگاه او
در عین بسملم در انکار اگر زند
[...]
مستغنی از می آیم ز جان نگاه او
ما را بس است کاسهٔ چشم سیاه او
ارباب جستجوی، به راهش سپرده اند
آن را که نیست دیدهٔ بینش به راه او
بدمستیی که چشم تو دیشب به کار برد
[...]
کو عبرت آگهی که به تحقیق راه او
جو شد ز چشم آبلهٔ پا نگاه او
چون شمع قطع ساز نفس مفت بیدلی
کزاشک تیغ آب دهد برق آه او
مأوا کشیدهایم به دشتی که تا ابد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.