عشق یارب چه قماریست که نشناختهایم
با وجودیکه به نزدش دل و دین باختهایم
یوسفا ما به تماشای ترنج ذقنت
دست ببریده و بر خویش نپرداختهایم
گرچه هم پنجهٔ شیریم بهنگام مصاف
پیش آهوی دو چشمت سپر انداختهایم
بر تن ما نکند آتش دوزخ اثری
که بآتشکدهٔ عشق تو بگداختهایم
ای صبا چند پریشان کنی آن گیسو را
ما برای دل خود خانه در آن ساختهایم
دست صاحب علمی کرده علم قامت ما
ورنه ما رایت هستی نه خود افراختهایم
عمر معدوم شد و هیچ نگفتیم صغیر
که بمیدان وجود از چه سبب تاختهایم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ما ز خلوتکدهٔ عشق برون تاختهایم
خاک پا را صفت آینه پرداختهایم
در نگر همت ما را که به داوی فکنیم
دو جهان را که نهان برده عیان باختهایم
پیش ما میگذرد سلسلهٔ شام و سحر
[...]
گر چه دل سوخته و عاشق و جانباختهایم
باز با این همه دلسوختگی ساختهایم
اثر آتش دل بین که از آن شمعصفت
اشکها ریخته در دامن و بگداختهایم
با همه مقصد خیری که مرام من و تست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.