گنجور

 
صغیر اصفهانی

ببوسهٔ لب ساقی بس آرزو دارم

بسان شیشهٔ می‌گریه در گلو دارم

بیاد چاک گریبان یار و غبغب او

همیشه سر بگریبان غم فرو دارم

چه صورتی تو که من در تو خویش مینگرم

بدان قیاس که آئینه روبرو دارم

ز داغ لاله رخان من که دیده‌ام دریاست

کجا هوای گلستان کنار جو دارم

بنزد خلق اگر خوارم این بس است مرا

که پیش اهل خرابات آبرو دارم

صغیر من سگ درگاه شیر یزدانم

همیشه دیدهٔ‌ امید سوی او دارم