گنجور

 
صغیر اصفهانی

چه مایه میدهد اردی‌بهشت بستان را

که میزند به صفا طعنه باغ رضوان را

کدام جلوه به گلشن کند چنین دلکش

نوای زیر و بم بلبل خوش الحان را

اگر ز داغ دل عاشقان نشان جویی

برو به باغ و ببین لاله‌های نعمان را

زهی مقدر بی‌مثل و صانع بیچون

که از جماد بر آرد ثبات الوان را

ترانهٔ و من الماء کل شیئی حی

از آبشار به رقص آورد سخندان را

چو نرگس آنکه قدح کش بود در این ایام

به عالمی ندهد گوشهٔ گلستان را

صغیر معرفت واجبت بود واجب

نتیجه‌گر طلبی کارگاه امکان را