پیر گشتیم و دل از عشق جوانست هنوز
دیده بر طلعت خوبان نگرانست هنوز
پایم از اشک روان در گل و چون سایه روان
دلم اندر پی آن سرو روانست هنوز
ترک چشمش بهوا داری ابرو و مژه
عالمی کشته و تیرش به کمانست هنوز
عاشقان خویش رساندند به سر حد یقین
شیخ در مسئلهٔ ظن و گمانست هنوز
از یکی جلوه که در روز ازل کرد آنشوخ
شورش و غلغله در خلق جهانست هنوز
گفت با کوه شبی قصه خود را فرهاد
کمر کوه از آن غصه کمانست هنوز
گر از آن غنچهٔ لب کام گرفته است صغیر
همچو بلبل ز چه در شور فغانست هنوز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بار عشق تو مرا بر دل و جانست هنوز
مهر روی تو بدان مهر و نشانست هنوز
سرّ عشقست که نکردیم ملا در همه عمر
در درون دل غمدیده نهانست هنوز
گرچه یاد از من دلخسته نیاری هرگز
[...]
خاک شد جسم و غمت مونس جانست هنوز
سوخت دل جان به جمالت نگرانست هنوز
حسنت از زینت خط رنگ دگر یافت ولی
در دل ما غم عشق تو همانست هنوز
اثری در دل پر سوز ز خونابه نماند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.