گنجور

 
صغیر اصفهانی

گر از دل نیمه شب آهی برآید

غم دیرینهٔ آن دل سرآید

سحرگاهی کریمی را گدائی

اگر بهر گدایی بر در آید

کریم البته بگشاید بر او در

مسلم حاجت سائل برآید

کریما قادرا پروردگارا

ز تو نومیدیم کی باور آید

کریمی چون تو شب کی راند از در

گدایی را که با چشم تر آید

صغیر آن خوش بود روزش که شبها

بر این درگه بحال مضطر آید

مده صبر و‌ام ید از کف که آخر

ظفر از حق مدد از حیدر آید