گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صغیر اصفهانی

در روی این زمین که تویی صد هزارها

پیش از تو بوده اند به شهر و دیارها

بر پیکر سپید و سیاه بشر بسی

این مهر و ماه تافته لیل و نهارها

بس سیم تن مقیم سراهای زرنگار

کامروز خفته اند به خاک مزارها

بس کاخ منهدم شده بینی ز خون دل

اجزای آن پر است ز نقش و نگارها

گل سرزند به رنگ رخ گلرخان ز گل

رخ زیر گل نهفته ز بس گلعذارها

از سروهای ناز مثال سهی قدان

گویی زمانه ساخته در جویبارها

بس بزم عیش گشت سیه پوش و مطربان

دادند جای خود همه بر سوگوارها

بس میگسار و ساقی مهوش که هیچ نیست

حرفی ز ساقی و اثر از میگسارها

یا للعجب که در طلب دو گز کفن

باشد همیشه بین بشرگیر و دارها

دانند فانی است جهان و برای آن

بر پا همی کنند صف کار زارها

بس شهریار قادر و سلطان مقتدر

رفتند و رفت از کفشان اقتدارها

بس کاردان که در عوض پیشرفت کار

خود مضمحل شدند در انجام کارها

بس شیرگیرها که ز هم شیرشان درید

صیادها شدند شکار شکارها

شو راستکار و در دو جهان باش رستگار

گشتند رستگار چنین رستگارها

کن صرف خدمت دگران روزگار خویش

با نام نیک زنده بمان روزگارها

غافل مشو صغیر ز درها که سفته اند

از بهر هوشیاری ما هوشیارها

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode