گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صغیر اصفهانی

گفتم کمند عشق تو در گردن منست

گفت این کمند خلق جهانرا بگردنست

گفتم ز درد عشق تو کاهیده شد تنم

گفتا میان ما و تو حایل همین تنست

گفتم براه عشق شد آلوده دامنم

گفتا خموش این ره هر پاکدامن است

گفتم ز دوستان تو خواهم نشانه ئی

گفت آنمراست دوستکه با خویش دشمنست

گفتم سخن زار من و خوبان آن کنند

گفت از منست آنچه حلاوت به ار من است

گفتم صغیر خواست ز حسن تو جلوهٔی

گفتا بهر چه مینگرد جلوه من است