به چنگ آرم شبی گر طره جانانهٔ خود را
بپرسم مو به مو حال دل دیوانهٔ خود را
اسیر دانهٔ خال لب یارم من ای زاهد
مکن دام دل من سبحهٔ صددانهٔ خود را
کجا منت کشم از ساقی تا مشفق گردون
که من پر کرده ام از خون دل پیمانهٔ خود را
کسان بندند سد در راه سیل از بیم ویرانی
خلاف من که وقف سیل کردم خانهٔ خود را
مکافات ار نخواهی برمیفکن خانمان از کس
که دارد دوست هر مرغ ضعیفی لانهٔ خود را
چو خواهی رفتن و بگذاشتن افسانهای از خود
به نیکی در جهان بگذار هان افسانهٔ خود را
سر و کار است هر کس را صغیر آخر بگورستان
چه کم بینی کنون از قصر شه ویرانهٔ خود را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر اشتیاق و درد دل عاشقانه است. شاعر به گیسوان محبوبش اشاره میکند و میخواهد حال دل دیوانهاش را از او بپرسد. او خود را به دامان عشق گرفتار میبیند و از زاهد میخواهد که به دلش کم لطفی نکند. شاعر بر این باور است که با وجود درد و رنجهایش، از هیچ چیز نمیهراسد، زیرا عشق به محبوبش باعث شده تمام وجودش را به او وقف کند. او به این نکته اشاره میکند که در زندگی هر کسی سرانجام به مرگ میرسد و در نهایت بر اهمیت یاد و خاطره نیکو از خود تأکید مینماید. در این شعر ستایش از عشق و بیان فلسفه زندگی و مرگ به وضوح مشاهده میشود.
هوش مصنوعی: اگر شبی بتوانم موهای زیبای محبوبم را به دست آورم، به دقت از او حال و روز دیوانهوار قلب خود را میپرسم.
هوش مصنوعی: من در محبت یارم به قدری گرفتار شدهام که ای زاهد، خواهش میکنم دل من را در دام خودت نگیر و از عبادت و ذکر خوشحالیات دور نکن.
هوش مصنوعی: کجا میتوانم از ساقی درخواست کمک کنم تا مرا مورد لطف قرار دهد؟ زیرا من پیمانهام را از اشک و خون دل خود پُر کردهام.
هوش مصنوعی: بعضی افراد برای جلوگیری از خرابی سیل، سد میزنند و موانع ایجاد میکنند، اما من برعکس، خانهام را در مسیر سیل قرار دادهام و آن را وقف آن کردهام.
هوش مصنوعی: اگر نمیخواهی به کیفر گرفتار شوی، از کسی که دوست دارد، خانهاش را خراب نکن. هر پرندهی ضعیف برای خودش سرپناهی دارد.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی بعد از رفتنت یاد و خاطرهای نیکو از خود در جهان به جا بگذاری، پس حتماً داستانی خوب از خودت در یادها بکار بگذار.
هوش مصنوعی: هر کسی در نهایت به سرنوشت خود میرسد و باید به مرگ فکر کند. در این زمان، تفاوتی میان فقیر و غنی نیست و همه در برابر مرگ برابرند. از قصر و زندگی مجلل خود چیزی باقی نمیماند و در نهایت، همه به گورستان خواهند رفت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ازین ویرانه تر می خواستم ویرانه خود را
ازین ویرانه بیرون می برم دیوانه خود را
حریفان نشئه مهر و محبت را نمی دانند
به دست دشمن خود می دهم پیمانه خود را
نه مورش خاید از سختی نه مرغش چیند از تلخی
[...]
فرو خوردم ز غیرت گریهٔ مستانهٔ خود را
فشاندم در غبار خاطر خود، دانهٔ خود را
به ناز و غمزه خود آموختم جانانهٔ خود را
به دامن تیز کردم آتش پروانهٔ خود را
نه جرم چشمهساران بود و نه تقصیری از باران
که من دانسته در آتش فکندم دانهٔ خود را
نه چاکی در دل و نه رخنهای در سینه، کو سیلی؟
[...]
چه گویم با کسی راز دل دیوانه خود را
که خوابم می برد گر سرکنم افسانه خود را
سرانجام خیال توتیای غیرتی دارم
به چشم خود کشم خاکستر پروانه خود را
غبار خاطرم خوش گریه آلود است می خواهم
[...]
چراغان کرده ام از داغ دل، ویرانهٔ خود را
که چون پروانه، در رقص آورم دیوانهٔ خود را
فروغ شمع من، خاصیت بال هما دارد
مرصع پوش، در محفل کند، پروانهٔ خود را
به جرم اینکه دایم از سبو چشم طمع دارد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.