ازین ویرانه تر می خواستم ویرانه خود را
ازین ویرانه بیرون می برم دیوانه خود را
حریفان نشئه مهر و محبت را نمی دانند
به دست دشمن خود می دهم پیمانه خود را
نه مورش خاید از سختی نه مرغش چیند از تلخی
نمی بینم ز جنس هیچ خرمن دانه خود را
ز شوق آن که طبل رحلتی ناگاه بنوازند
همیشه رخت بر درگاه دارم خانه خود را
عزیزان دیده از خاکسترم سازند نورانی
تو شمع بزم خلوت می کنی پروانه خود را
به آیات زبور و نغمه داوود نفروشم
بیان دردناک و نعره مستانه خود را
«نظیری » قصه فرهاد و خسرو داستانی شد
کنون من هم کتابی میکنم افسانه خود را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
فرو خوردم ز غیرت گریهٔ مستانهٔ خود را
فشاندم در غبار خاطر خود، دانهٔ خود را
به ناز و غمزه خود آموختم جانانهٔ خود را
به دامن تیز کردم آتش پروانهٔ خود را
نه جرم چشمهساران بود و نه تقصیری از باران
که من دانسته در آتش فکندم دانهٔ خود را
نه چاکی در دل و نه رخنهای در سینه، کو سیلی؟
[...]
چه گویم با کسی راز دل دیوانه خود را
که خوابم می برد گر سرکنم افسانه خود را
سرانجام خیال توتیای غیرتی دارم
به چشم خود کشم خاکستر پروانه خود را
غبار خاطرم خوش گریه آلود است می خواهم
[...]
چراغان کرده ام از داغ دل، ویرانهٔ خود را
که چون پروانه، در رقص آورم دیوانهٔ خود را
فروغ شمع من، خاصیت بال هما دارد
مرصع پوش، در محفل کند، پروانهٔ خود را
به جرم اینکه دایم از سبو چشم طمع دارد
[...]
به معمار غمت نو ساختم ویرانه خود را
به یادت کعبه کردم عاقبت بتخانه خود را
فرو ماندند اطبای جهان از چارهام آخر
به دردی یافتم درمان، دل دیوانه خود را
ز سودایت چنان بد نام گشتم در همه عالم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.