گنجور

 
صفایی جندقی

صدری که سوده روح به پا صد رهش جبین

در صف به خون و خاک نگون شد ز صدر زین

افراخت اختر تعب از خاک تا سماک

انداخت فرش تعزیت از عرش تا زمین

هر پیکری ز رامش و آرام و امن و فرد

هر خاطری به حسرت و تیمار و غم قرین

سوگ سکون و صبر ز امکان و کون برد

تمکین شد از مکان و تمکن شد از مکین

صد جعبه تیر از پی یک سینه درکمان

صد قبضه تیغ در ره یک جثه در کمین

نادیده ظلمی از همه کیهان کس اینقدر

نشنیده جوری از همه دوران کس این چنین

از جویبار شرع قلم شد چه سروها

با تیشه ی تطاول ارباب کفر و کین

فتحی مبین شکست نمازادت این مصاف

با آنکه بودت از همه سو بی کس معین

با فرط استغاثه یاریت جز دو دست

یک تن نه از یسار برآمد نه از یمین

بر اهل بیت از همه حالات غم فزون

حسرت خورم به حالت بدرود واپسین

از دور ماجرای تو تا تن فتاده دور

با آه هم نشانم و با اشک هم نشین

قتلم نبود قسمت و مرگم نداد دست

از بی سعادتی نه نصیبم شد آن نه این

ز اسلام ناصبین نبود تا در این عمل

چون بنگری بهر یک ازین تخمه مسلمین

سبع المثانیش به لسان لیک عقد قلب

ایاک نعبدش نه و ایاک نستعین

اسلام خلق را به ریا خود صلا زدند

وآتش به دودمان رسول خدا زدند