گنجور

 
صفایی جندقی

ای صحن بارگاه توام روضه ی نعیم

دور از درت مراست جهان حفره ی جحیم

بر تختگاه چرخ زمینش بود مقام

آن سالکی که بر سر قبر تو شد مقیم

حاشا که حالت تو فرامش فتد مرا

آندم که ناگزر دل خود ساختی دو نیم

خالی ز هر علاقه و مملو ز هر ملال

نیمی سوی حرامی و نیمی سوی حریم

دل بی گزاف شادی خود در غم تو یافت

جان را ز فیض تو رزقی بود کریم

کشتت چو ز اعتساف عدو و انقلاب عصر

حسرت کشیده بیوه زنان کودکان یتیم

پیر فلک خرف شده کاش ایستد عنن

زال زمین فلک زده کاش اوفتد عقیم

تا شد به پهنه پیکر پاک تو پایمال

بایست عرش و فرش سرا پا شدی رمیم

از خاک بربدن کفن آراستت صبا

بادش نوید گر تو جزایی برد جسیم

هر جا ز شرح بزم تو سوگی کنند طرح

خوناب دل به رخ رود از دیده ی ندیم

باطل به ظلم حق کند افشای راز دل

وین نیست طرح تازه که رسمی بود قدیم

چشمم به بخشش تو و خوفم ز خشم تست

شادم که نیست از دگرانم امید و بیم

خواهی اگر سلامت دنیا وآخرت

قلبی بجو صفایی از الطاف حق سلیم

بغض عدو چو حب ولی فرض می شمار

زین سوی زن قدم که صراطی است مستقیم

نبود عجب که عذر گناهان پذیردم

در هر سه جا شفاعت او دستگیردم