گنجور

 
صفایی جندقی

بهرام از عنان نشناسد رکاب را

ناهید از ملال نداند رباب را

گیتی هم از هراس نجوید امید را

گردون هم از درنگ نداند شتاب را

زین ره به کاینات فتوری قوی رسید

کو آنکه فرق بنگرد از مو طناب را

غیب و شهاده فاش و نهان پارسا و رند

زیبا و زشت خورد و کلان شیخ و شاب را

این غم نه گر ز مغز جهان کاست عقل و هوش

پس از چه خاست شورش یوم الحساب را

نقصان کمال یافت به سامان عیش من

در پا فکند سوگ توام خورد و خواب را

جاوید عذر از اهل زمین خواستی سپهر

خواندی روا گر این روش ناصواب را

هم ناله ساخت با نی بزم عزای تو

از جغد تا هما و زغن ذباب را

زد ماتم تو شعله به ارکان شرق و غرب

آتش به باد داد غمت خاک وآب را

از امتیاز باطل و حق هر که کور ماند

در کیش خود گناه شمارد ثواب را

پنداشت در هلاک تو دشمن حیات خویش

آب روان به بادیه دیدی سراب را

با خود هنوز نسبت اسلام می دهند

خاک نفاق و کین به سر این انتساب را

امر قصاص وی که به محشر فکند حق

دنیا نداشت وسعت چندان عذاب را

جایی کش استد او برون باشد از حسیب

لازم شمردکیفر این بی حساب را

حکم جزای قاتلش ار یافتی صدور

ضیق زمان و تنگی جا یافتی ظهور

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode