گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفایی جندقی

خون خدا چو ریخت به خاک از در ستم

شیرازه ی وجود چرا نگسلد ز هم

دشمن نشان آل علی از جهان سترد

تا نام زشت خویش به عالم کند علم

غافل که این چراغ به کشتن نشد خموش

نوری ز سر بریدنش افزود دم به دم

دردا که شد اسیر حرامی حریم آن

کز احترام او حرم افتاده محترم

چهر یکی ز تاب عطش زرد چون زریر

چشم یکی ز سوز غضب سرخ چون بقم

ز اندوه خویش و شادی دشمن به راه شام

بر بی کسان گذشت دو محشر بهر قدم

هر شام در شکنجه ی یک دودمان غریب

هر صبح در کشاکش یک آسمان الم

بر پور و دخت زخمه ی زنجیر پی در پی

بر طاق و جفت طعنه ی شمشیر دم به دم

هر لحظه داغ و حسرت و اندوه و درد بیش

هر نظره تاب و طاقت وآرام و صبرکم

در هر گذر هزار فلک خوف و باک و بیم

در هر نظر هزار مدر مرگ و رنج و غم

از گریه ی شمرزه و اشک ستاره ساز

دامان و دیده غیرت گردون و رشک یم

هر دم شکنج خواری و سودای سوگ قوم

هر دم گزند زاری و غوغای زیر و بم

گردون نفاق گوهر و گیتی گناه دوست

شامی شقاق شیمه و کوفی جفا ستم

قائم به صدر حکم به کین قاطع طریق

قائد به قید ظلم زمین قائد امم

شد بر یزید ختم علامات کافری

ز آنسان که بر حسین مقامات صابری