گنجور

 
صفایی جندقی

دردا که بعد واقعه ی کربلا هنوز

از کین پر است سینه ی اهل جفا هنوز

با این خطا که خواست ندانم برای چیست

تأخیر امر محشر و حکم جزا هنوز

خون دو عالم ار همه ریزند در قصاص

این قتل را وفا نکند خون بها هنوز

خود گر نبود جان جهان آن جهان جان

پس چیست کز میان نرود این عزا هنوز

بر قصه های کهنه و نو قرن ها گذشت

هر روز تازه تر بود این ماجرا هنوز

چون مشک بوی خون به مشام آمد ای عجب

از خاک و ریگ ناحیه ی نینوا هنوز

گر گوش هوش سوی حریمش فرا دهی

خواهی شنید صیحه ی وا احمدا هنوز

اعضای وی به تیغ ستم منقطع ز هم

اجزای آسمان و زمین جا به جا هنوز

دشمن به قصد بر تن چاکش ستور تاخت

خاکم به سر نکرده سر از تن جدا هنوز

برکشته اش به عمد فرس راند و نرم ساخت

و این را به کیش خویش نخواندی خطا هنوز

معمار عرش و فرش درآمد ز پا دریغ

وین عرش و فرش سایر و ثابت به جا هنوز

گرم اسیری حرمش خصم و او زدی

چون مرغ سر بریده به خون دست و پا هنوز

تا آسمان کشیده کمان درکمین حق

الا به عمد نامده تیری خطا هنوز

نعش تو پایمال و بنات تو دستگیر

اما بنات نعش فلک خودنما هنوز

کوری نگر که روز به خون خدا بلند

دستی که بود شب به خدا در دعا بلند