گنجور

 
صفایی جندقی

گشتند کشته چون همه انصار اهل بیت

شد نوبت شهادت سالار اهل بیت

دل پر خروش از غم یاران و لب خموش

آمد به خیمه بر سر بیمار اهل بیت

برداشت سر ز بستر و بگذاشتش به بر

کای بعد من معین و مددکار اهل بیت

دیدی که زین سموم خزان خیز غیر تو

دیگر گلی نماند به گلزار اهل بیت

خفتند اقربا همه در خون خویشتن

زین پس تویی به محنت و غم یار اهل بیت

حکم قضا و امر قدر خوش زدند راه

بر نجم ما و بخت نگون سار اهل بیت

این بود سرنوشت که زین سرزمین مرا

افتد به حشر وعده دیدار اهل بیت

رفتند هم رهان و من اینک روانه ام

ای مونس نهان و پدیدار اهل بیت

حالی که شد صغیر وکبیر سپه هلاک

زیبد به خاک خفته سپهدار اهل بیت

رفتم کنون که بود شهادت نصیب ما

پاس خدا نصیر و نگهدار اهل بیت

عرش آن زمان طپید که میگفت و می گریست

بیمار اهل بیت به سردار اهل بیت

من خود هلاک داغ عزیزانم ای پدر

بعد از توکیست محرم و غمخوار اهل بیت

حرمان و حسرتم همه در باب کشتگان

تشویش و حیرتم همه درکار اهل بیت

نالید و سخت وگفت به پاسخ صبور باش

باشد خدا کفیل و پرستار اهل بیت

ناگه سکینه آمد و باچشم اشکبار

سد بست پیش پای وی از خیمه سیل وار