گنجور

 
صفایی جندقی

چون تن به خاک مقتلش از پشت زین رسید

وجه خدا ز روی رضا بر زمین رسید

غلطید از اسب راکع و حمد خدای گفت

در سجده اوفتاد و به خاکش جبین رسید

روح الامین ز اشک به فرقش فشاند آب

فریادش از عطش چو به عرش برین رسید

از امت اجر زحمت یاسین اگر نبود

این ظلم ها چرا به امام مبین رسید

شد با اجل دچار چو در دست بوالحنوق

تیری سه شعبه به دل از شست کین رسید

از چوب و سنگ و اسلحه ی دیگرش مپرس

ز آن زخم ها که بر بدن نازنین رسید

بی خود یهود و گبر و نصاری گریستند

زین مایه وهن ها که به ارباب دین رسید

ننهاد هرکه بر دل و جان داغ ماتمت

جاوید بی نصیب شد از شادی غمت