گنجور

 
صفایی جندقی

گو خصم دل چرا به ستم رام می کنی

هر لحظه اش به یک ستم آرام می کنی

آخر چرا شکنجه جاوید این دو روز

از بهر جان خویش سرانجام می کنی

برگ قتال قاسم ناشاد می نهی

ساز مصاف اکبر ناکام می کنی

با مذهبی که کفر تبری کند از آن

خاکت به حلق دعوی اسلام میکنی

خون خدا به خاک خطا ریختی و باز

کورانه ازکتاب وی اعظام می کنی

روی از در صمد که محل وقوف بود

برتافتی و سجده ی اصنام می کنی

با اهل صدق گر بودت عمر سرمدی

طبعت عداوت است که مادام می کنی

روز جزا که قطع شد از هر درت امید

حشر تو با یزید و عذاب تو بایزید