گر دل هوای عشق تو بر سر نداشتی
ما را چون خویش واله و مضطر نداشتی
در قتل من بس آن هم ابروی و قد راست
حاشا نکن که نیزه و خنجر نداشتی
حال درون چه گویمت ازعشق و کی ترا
باشد خبر که دست در آذر نداشتی
دل ها به زلف بستی و یک مو در این عمل
خوف از صراط و شورش محشر نداشتی
نازم غرور حسن که خون های بی گناه
با خاک راه خویش برابر داشتی
بنگر به تاب زلف پریشان بی قرار
احوال دل که گفتم و باور نداشتی
ای سیل اشک رو به من آورده ای چرا
ویران تری ز من مگر آخر نداشتی
عمری است کم ز لعل لب آورده ای خراب
با آنکه هیچ باده به ساغر نداشتی
گر دل به پا فتاد صفایی ز دست دوست
دلخور مباش چاره ی دیگر نداشتی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گریاریی زمانه بدمهر داشتی
مهر جهانیان بجهان واگذاشتی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.