گنجور

 
صفایی جندقی

دیگر شدم اسیر نگاری به یک نگاه

دل باختم به غمزه ی یاری به یک نگاه

تقوی و عقل و دین و دل از دست من ربود

آهوی شیر گیر نگاری به یک نگاه

تن را نماند تاب و توانی ز یک نظر

دل را نماند صبر و قراری به یک نگاه

تا ز آستانه اش نتوانم به در شدن

پیرامنم کشید حصاری به یک نگاه

آن کش به سر هوای شکار پلنگ بود

گردید صید شیر شکاری به یک نگاه

بر عصمت تو سر نهم ای شیخ بی سخن

گر مال و جان فداش نیازی به یک نگاه

یک ره نظر کن آن مه ی منظور بی نظیر

تا پا و سر نگاه نداری به یک نگاه

شنعت به ما مزن توگرش نیز بنگری

دنیا و دین خود بسپاری به یک نگاه

او را ببین و موعظه آغاز کن تو خرد

سر در قدومش ار نگذاری به یک نگاه

لشکرکشی ز ترک وی آید که می برد

سودی به یک کرشمه سواری به یک نگاه

گفتی صفایی از نگهی باخت دین و دل

دادم هر آنچه داشتم آری به یک نگاه