گنجور

 
صفایی جندقی

ای دل امشب چاره هجران به مردن می کنم

آخر این دشوار را آسان به مردن می کنم

عشق را درمان به هجران هجر را درمان به صبر

کردم اینک صبر را درمان به مردن می کنم

دوست فرمانم به هجران داد و هجرانم به مرگ

ناگزیر امضای این فرمان به مردن می کنم

هر دم از نو بهر ما اندیشه آزاری چرا

نفی این غم از دل جانان به مردن می کنم

در جدایی شد شکیبایی ز مرگم صعب تر

سلب یک گردون ملال از جان به مردن می کنم

جان ندارم بی تو و خوانند خلقم زنده باز

از خود اکنون رفع این بهتان به مردن می کنم

سینه بر دل تنگ شد چون جایگه برتن مرا

جان خویش آزاد ازین زندان به مردن می کنم

راز عشق دوست کز دشمن نهفتم سال ها

آشکارا بر سر میدان به مردن می کنم

زندگی را در قفا جز مرگ نبود دیر و زود

مشق عمر جاودانی زان به مردن می کنم

نالش سر پنجه ی هجرم چنان در هم شکست

کش صفایی ناگزر جبران به مردن می کنم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode