گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفایی جندقی

جاودان دولت بیدار به دیدار تو یابم

روز عیدم بود آن شب که درآیی تو به خوابم

خون خود خورن و خواری ز رقیبان تو بردن

عزت انگارم و ازخاک درت روی نتابم

جان فدای لب شیرین و دهان شکرینت

که برآسود ز شهد و شکر و شیر و شرابم

من که صدجام پیاپی ز سرم هوش نبردی

چشم مخمور تو از یک نظر افکند خرابم

تخم مهر تو به دل کشتم و امید که روزی

رسد از خرمن حسن تو نصیبی به نصابم

سوخت اختر ز فغان ماند به گل پای ز اشکم

چه توان کرد که بود این ثمر و آتش و آبم

داد عشاق ستم دیده ستانم ز جدایی

رهنمونی کند ار بخت به دیوان حسابم

حاش لله که به پیری شکنم عهد وفا را

من که صرف غم عشق تو شد ایام شبابم

سوخت دل ز آتش رخ در خم زلفش که صفایی

به مشام از بن هر موی رسد بوی کبابم