جاودان دولت بیدار به دیدار تو یابم
روز عیدم بود آن شب که درآیی تو به خوابم
خون خود خورن و خواری ز رقیبان تو بردن
عزت انگارم و ازخاک درت روی نتابم
جان فدای لب شیرین و دهان شکرینت
که برآسود ز شهد و شکر و شیر و شرابم
من که صدجام پیاپی ز سرم هوش نبردی
چشم مخمور تو از یک نظر افکند خرابم
تخم مهر تو به دل کشتم و امید که روزی
رسد از خرمن حسن تو نصیبی به نصابم
سوخت اختر ز فغان ماند به گل پای ز اشکم
چه توان کرد که بود این ثمر و آتش و آبم
داد عشاق ستم دیده ستانم ز جدایی
رهنمونی کند ار بخت به دیوان حسابم
حاش لله که به پیری شکنم عهد وفا را
من که صرف غم عشق تو شد ایام شبابم
سوخت دل ز آتش رخ در خم زلفش که صفایی
به مشام از بن هر موی رسد بوی کبابم