کس نیست کش از قصه ی دل راز توان کرد
شرحی ز غم دوست بدو باز توان کرد
انجام ندارد خبر عشق چه پرسی
این نیست بیانی که خود آغاز توان کرد
غم نیست ز بی بال و پری طایر دل را
پنداشت که از قید تو پرواز توان کرد
جز دل که مرا در شکن زلف تو آسود
گنجشک کجا همدم شهباز توان کرد
در وی نه چنان بسته تعلق که به زنجیر
از موی تو خوی دل ما باز توان کرد
هم رسم تو صیاد رسن تاب توان گفت
هم اسم وی استاد رسن باز توان کرد
یک ره ندهی کام من از لعل خود آخر
انصاف کجا شد چقدر ناز توان کرد
تا چند به خاک اشک زمین گرد توان ریخت
تاچند به چرخ آه فلک تاز توان کرد
خون زاد و غمم راحله ره آه و رفیق اشک
از خاک درت برگ سفر ساز توان کرد
با شرط تمامی مه تابان فلک را
نسبت نه بدان سرو سرافراز توان کرد
با خویش مکن نیز صفایی غم دل فاش
در برزخ بیگانه کجا باز توان کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.