چون یار سخن راند وز نطق شکر بارد
خاموشی آن لب را شکر چه دهن دارد
بی پرده یکی بخرام تا باز ببینم کیست
کز رخ چو تو مه سازد و ز قد چو تو سرو آرد
برخیز و به جای خویش بنشان همه خوبان را
کاین دست چمیدن ها سرو چمنی نارد
یک چین ز خم گیسو در راه صبا وا کن
تا نافه ی چین خود را گلبوی نپندارد
دهقان قدیم از نو گو درهمه جایش زین پس
تخمی به از این باشد نخلی به از این کارد
چشمی به سپهر افکن چهری بگشا بر مهر
تا باهمه رخشانی خود را چوتو ننگارد
بسرای که کس نشنید جز آن دهن نوشین
گر بسته نمک پاشد ور غنچه حدیث آرد
دعوی همه بی معنی آن طالب صورت را
کز رای تو رو تابد و ز خوی تو سر خارد
بازم به قدومت سر گر مرگ امان بخشد
ریزم به حضورت جان گر حادثه بگذارد
روزی بنواز از وصل زاو شب هجران را
دندان به جگر تا چند بر صبر بیفشارد
یک ره قدمی از لطف بر فرق صفایی سای
تا هست به کف جانیش در پای تو بسپارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.