گویند روی یار بکس آشکار نیست
در چشم من که هیچ بجز روی یار نیست
گویند در بهار دمد گل ولی مرا
گلهاست در نظر که یکی در بهار نیست
خارست و گل بهر چمن و سینه مراست
گلهای دسته دسته که در دست خار نیست
ویرانه پیکری که نباشد خراب درد
بیچاره سینه ئی که بعشقش دچار نیست
حشمت نگر که خیمه زنگاری فلک
جز بر ستون فقر و فنا استوار نیست
گر دل نبود دایره کن فکان نبود
بر غیر نقطه دائره ئی را مدار نیست
صبحست و نو بهار و بجام نگار می
بیدار شو که نوبت خواب و خمار نیست
ابرست در ترشح و بادست مشک بیز
دیوانه است هر که ز می هوشیار نیست
بی بوس و بی کنار بود یار یار من
در سینه است حاجب بوس و کنار نیست
در سینه است و در سر و در دیده است و دل
جائی که نیست نیست گه انتظار نیست
از شش جهه گرفته سر راه سیر ما
ما را ز دست عشق تو پای فرار نیست
از رفرف عروج مقامات سیر دل
مغزی پیاده است که بر می سوار نیست
بر عرش وحدتست بتحقیق اهل سیر
سر صفا که بسته این هفت و چار نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان عشق و دلباختگی پرداخته و احساساتی عمیق را نسبت به محبوب بیان میکند. شاعر میگوید که در نگاه او، زیبایی و حضور یار واضح است و هیچ چیز دیگری وجود ندارد. او اشاره میکند که در بهار، زیبایی گلها به چشم نمیآید چون در دل او هیچ چیز غیر از عشق نیست.
شاعر به ناکامیها و دردهای ناشی از عشق اشاره میکند و میگوید که وجود او و احساساتش بیحاصل است در صورتی که عشق در دلش نباشد. او به تضاد میان خوشی و غم، و زیبایی و زشتی در عشق میپردازد و بیان میکند که عشق او به غیر قابل دسترس است. در پایان، شاعر به وحدت و صفا در مراتب عشق اشاره میکند و میگوید که در این اوصاف، عشق حقیقی و عمیق، در جایی دیگر از عالم وجود دارد.
در کل، این شعر احساسات عمیق و پیچیدهای را درباره عشق و دوستی بیان میکند که نشاندهنده دردی ناشی از جدایی و longing (دلتنگی) است.
هوش مصنوعی: میگویند چهره یار در برابر کسی مشخص نیست، اما در چشمان من تنها چهره یار وجود دارد و دیگر چیزی نمیبینم.
هوش مصنوعی: میگویند در بهار گلها میشکفند، اما برای من حتی در این فصل نیز گلها به چشم نمیآیند، چون یکی از آنها در بهار وجود ندارد.
هوش مصنوعی: خار و گل هر دو در کنار هم در باغ وجود دارند، اما در دل من تنها گلها هستند که اهمیت دارند و خارها جایی در قلب من ندارند.
هوش مصنوعی: ویرانهای که هیچ خرابی در آن نیست، مانند دلی است که در عشق دچار نشده و درد و رنجی را احساس نمیکند.
هوش مصنوعی: به دقت بنگر که عظمت آسمان تنها بر پایه فقر و زوال استوار است.
هوش مصنوعی: اگر دل وجود نداشته باشد، دایرهای شکل نمیگیرد و در نتیجه نقطهای به جز مرکز آن وجود نخواهد داشت. بنابراین، راهی برای شکلگیری دایره وجود ندارد.
هوش مصنوعی: صبح فرا رسیده و بهاری نو آغاز شده است، ای محبوبم، بیدار شو! حال وقت خواب و کسالت نیست و باید از زیباییهای زندگی بهرهمند شوی.
هوش مصنوعی: ابر در حال بارش و باد چون مشکی است که بوی خوش میدهد. هر کسی که تحت تأثیر باده است و هوشیار نیست، دیوانه به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: یارم در قلبم هست، اما بدون هیچ بوسه و نزدیکی. او را در وجودم حس میکنم، ولی هیچ علامتی از عشق و نزدیکی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که عشق یا احساس عمیق در درون انسان وجود دارد، در قلب، فکر و چشم او، اما به جایی که این احساسات به وجود میآیند، نیازی به انتظار نیست. این نشاندهندهی عمق و قوت این احساسات است و اینکه آنها همیشه در وجود انسان حضور دارند.
هوش مصنوعی: عشق تو در تمام مسیر زندگیام مانع فرار من شده است و من از همه طرف محاصرهام.
هوش مصنوعی: دلهایی که در مسیر صعود به مقامات بالا قرار دارند، مانند پرندهای هستند که بر روی بالها پرواز میکند، اما این دلها به اوج نمیرسند و تنها در زمین با ذهن خود سیر میکنند.
هوش مصنوعی: در بالای عرش، حقیقتاً جایگاه کسانی است که به سفر روحانی رفتهاند و در صفای باطن خود غوطهورند. اینجا نشاندهنده این مطلب است که هیچگونه محدودیتی در این مسیر وجود ندارد و هیچ تعداد مشخصی نمیتواند آن را محدود کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای آنکه چون تو زیر فلک شهریار نیست
آمد بهار خرم و کس شاد خوار نیست
اندر بهی شدنت بیابد بها بهار
تا تو بهی نیابی کس را بهار نیست
تا تو بهار یافتی از درد خستگی
[...]
کس را بر اختیار خدای اختیار نیست
بر دهر و خلق جز او کامگار نیست
قسمت چنان که باید کردست در ازل
و اندیشه را بر آنچه نهادست کار نیست
بر یک درخت هست دو شاخ بزرگ و این
[...]
سروی بهراستی چو تو در جویبار نیست
نقشی به نیکویی چو تو در قندهار نیست
جفت مهی اگرچه به خوبیت جفت نیست
یار شهی اگر چه به خوبیت یار نیست
زلف تو مشک بارد و بر مه زره شود
[...]
آن طبع را که علم و سخاوت شعار نیست
از عالمیش فخر و ز زفتیش عار نیست
جز چشم زخم امت و تعویذ بخل نیست
جز رد چرخ و آب کش روزگار نیست
آن دست و آن زبان که درو نیست نفع خلق
[...]
ساکن شو و تو طاعت ایزد کن اختیار
کز مرد بختیار جزین اختیار نیست
پرهیزگار باش و چه سودست پند من
که امروز روز مردم پرهیزگار نیست
مرد خدای شو که خدای است دستگیر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.