گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفای اصفهانی

به تیره شب نظر آفتاب می‌بینم

رخ تو می‌نگرم یا که خواب می‌بینم

به غیر نقش خط از روی آبدار تو من

خط دو کون چو نقش بر آب می‌بینم

خراب عشق توام ورنه در عمارت خویش

بنای کون و مکان را خراب می‌بینم

نظر نداشتی ای آنکه گفتی از سر زلف

جمال شاهد جان در حجاب می‌بینم

تو طره می‌نگری من ز طره طلعت دوست

تو ابر تیره و من آفتاب می‌بینم

نه تاب هر نظرست این فروغ و تابش روی

که من در آن سر زلف به تاب می‌بینم

به چشم باز من آن روی را چو بیضه نور

عیان ز موی چو پر غراب می‌بینم

شتاب گیر دلا وصل اوست حاصل عمر

که عمر را به روش در شتاب می‌بینم

کتاب عشق ز من جو که من ز خشت سیاه

بیاض صفحه سر کتاب می‌بینم

پیاده‌ای تو ز من پرس راه وادی عشق

که خون راهروان تا رکاب می‌بینم

صفای سرم و خود را بی‌من همت پیر

به قصر خسرو مالک رقاب می‌بینم