گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفای اصفهانی

عشق زد خیمه بیائید که بی خانه شویم

شمع افروخته شد هم پر پروانه شویم

حلقه طره او در شکنست و خم و تاب

باید اندر سر این سلسله دیوانه شویم

آشنایان غم عشق برآنند که ما

زین خیال و خرد شیفته بیگانه شویم

حاصل از سبحه و سجاده ندیدیم سپس

پاسبانان سر کوچه میخانه شویم

کی درین زاویه ها بود باندیشه ما

که بافسون غم عشق تو افسانه شویم

یار پیمان شکن از شارع میخانه گذشت

باید اندر قدمش بر سر پیمانه شویم

رشته سبحه گسستیم که بی دانه و دام

حجه صوفی و آن سبحه صد دانه شویم

گرد گشتیم و بیفشاند ز دامن همه تن

پنجه گردیم که بر طره او شانه شویم

بیت معمور ولایت دل دیوانه ماست

گنج مائیم ولی باید ویرانه شویم

کمتر آید ز زنان کشمکش پرده دری

تن بود پرده بکوشید که مردانه شویم

نیست در شهر بتی تا ببرد دل ز صفا

باز گردید حریفان که بکاشانه شویم

خانه از غیر بپردازیم از نفی خودی

همدل و همسخن و همسر جانانه شویم