گنجور

 
سعیدا

هر شیوه ای که هست در این جا بجا خوش است

از گل صفا و رنگ ز بلبل نوا خوش است

یک دم حضور را به جهانی نمی دهیم

عالم به کام ماست اگر وقت ما خوش است

دلبر که یار شد مزه از عشق می رود

معشوق پرستیزه و ناآشنا خوش است

دل موج خیز گریه و چشمم ز خون پر است

ساقی بیار باده صفا و هوا خوش است

مجنون من زیاده جنون می کند ز پند

بی درد را کمان که به دردم دوا خوش است

خوش دولتی است خدمت مردان راه عشق

نشنیده ای که سایهٔ بال هما خوش است؟

بگذر ز کار عالم و بگذار با فلک

کاین خانهٔ نفاق به این کدخدا خوش است

سلطان به حال خویش سعیدا گر خوش است

غمگین مشو که نیز به حالش گدا خوش است