گنجور

 
سعیدا

باعث آمدن روح به ابدان، عشق است

سبب معرفت حضرت انسان عشق است

آفتاب از نفس صبح محبت شد گرم

مرشد و پیشرو صاف ضمیران عشق است

مصر را یوسف ما کرد به عالم مشهور

سبب گرمی بازار عزیزان عشق است

ناشناسیم و در این خانه به عجز آمده ایم

منعمان راست سلام و به فقیران عشق است

یار بگشود سر زلف شب یلدا را

ای جگرسوختگان شام غریبان عشق است

هر که مرد است بجز عشق ندارد کاری

کسوت و کاسبی و پیشهٔ مردان عشق است

کی گرفتار به زلف و خم کاکل می شد

چه کند کس به میان سلسله جنبان عشق است

چه کنی گر نگذارند سعیدا آن جا

یار بی رحم، تو سودایی و دربان عشق است