گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سعیدا

ظهور نعمت منعم بود گدایی ما

نوای عالم معنی است بینوایی ما

زمانه افسر شاهی به روی خاک انداخت

چو دید شوکت و شأن برهنه پایی ما

بیار باده و با ما مصاحبت انگیز

که بیخودی است ره و رسم آشنایی ما

نه زهد خشک فروشیم آبرو خواهیم

نه ترک دنیی دون است پارسایی ما

چو بحر عشق شود چارموجه می دانی

که در سفینهٔ دل چیست ناخدایی ما

نه گل نه بلبل و نی سرو در نظر داریم

به یاد روی تو باشد غزلسرایی ما

همین بس است که افشانده دست از دو جهان

دگر چه کار کند دست نارسایی ما

به حق دوست که اظهار خودنمایی نیست

اگر چه نیست پسندیده خود ستایی ما

نسیم را نفس صبحدم دهد تعلیم

ز دود مجمرهٔ سینه عطرسایی ما

زمانه داند اگر باشدش تمیز سخن

که کس نگفته سخن را به خوش ادایی ما

دلیل عالم معنی است عالم صورت

که مثبت است به یکتاییش دوتایی ما

تو گر ز سایهٔ نابود بگذری یابی

سعادتی که نهان است در همایی ما

به ره نرفته دو گامی برهنه پا شده اند

نصیب نیست به هر کس برهنه پایی ما

جفا مکش پی آرایش خود ای طناز

ندارد این همه در کار دلربایی ما

حکایت است سعیدا که بشنوید از نی

شکایت است که اظهار کرده نایی ما