به هر چمن که وصال تو را خیال کنم
چون گل به خون جگر رنگ خویش آل کنم
به صد زبان نشود اشتیاق من ظاهر
چو گل به باد صبا گر بیان حال کنم
چنان خیال تو جا کرده است در جانم
که گر به خویش بیایم تو را خیال کنم
امید هست ز لطف خدای بی همتا
که قصر و خانهٔ بدخواه پایمال کنم
به سر من که زبان خیال محرم نیست
به خامهٔ دو زبان، چون بیان حال کنم
بیار باده و با محتسب بگو چون است
که خون دشمن دین را به خود حلال کنم
امید هست سعیدا ز لطف همت دوست
که عمر باقی خود صرف در وصال کنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بیک نظر که بر آن مه شب وصال کنم
هزار ساله جفای فلک حلال کنم
نظر بهیچ ندارم ز نعمت دو جهان
مگر نظاره آن حسن و آن جمال کنم
خیال وصل تو با آنکه شد محال مرا
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.