گنجور

 
سیدای نسفی

در صدف چون قطره افتد گردد او را دل ز سنگ

سفله را دنیا دهد رو می کند منزل ز سنگ

همچو آتش کرده ایم از دست تو منزل ز سنگ

تا به کی با ما تعدی می کنی ای دل ز سنگ

جوی شیر آید برون از کوه بهر کوهکن

روزیی خود می کند صاحب هنر حاصل ز سنگ

آدمی را ز آفت ارض و سما نبود خبر

دانه ذوق آسیا دارد ولی غافل ز سنگ

از فلاخن سر نمی پیچد درخت میوه دار

همچو طفلان کی شود بی پای صاحبدل ز سنگ

خون ناحق هر کجا باشد نهان گل می کند

لاله می روید ز آب خنجر قاتل ز سنگ

ساکنان کعبه از وسواس شیطان فارغند

ایمن از سیل است باشد هر کرا منزل ز سنگ

کرده اند اهل طمع را از ازل روئینه تن

آب می گردد نباشد گر دل سایل ز سنگ

خال او تا موسم خط هر چه باشد می کند

می شود وقت علمداری دل غافل ز سنگ

راز عشق از سینه همچون برق بیرون می رود

سیدا بیهوده آتش می‌کند منزل ز سنگ