گنجور

 
سعیدا

یا من فتح باسمک باب السلام فیض

انت السلام دارک دارالسلام فیض

در مدح قامت تو و لعل لب تو بود

هر جا رسیده است به گوشم کلام فیض

صیدی که شد اسیر تو فیض است قسمتش

خال و خط تو دانهٔ فیض است و دام فیض

سرو بهشت و پیکر فیض است قامتش

چشم و نگاه، بادهٔ فیض است و جام فیض

بالم ز ذوق چاک زنم خرقه همچو گل

هر گه صبا ز کوی تو آرد پیام فیض

قد تو عمر خضر و خرامت روان پاک

روی تو صبح صادق و زلف تو شام فیض

من واله ام تو را و تو حیران خویشتن

من مست چشم و چشم تو مست مدام فیض

افتد به پای من گل اگر بو نمی کنم

در گلشنی که نیست سعیدا دوام فیض