دارم بتی که کار نظر نیست دیدنش
رم یاد می دهد به غزال آرمیدنش
داغم از آن که گوش چرا می کند به غیر
غم نیست از نصیحت من ناشنیدنش
دارم مهی که شرح جفایش چسان کنم
نادیدنش عذاب و بلایی است دیدنش
هر آب را چو چشمهٔ حیوان کند ز لطف
عریان چو آفتاب و چو ماهی تپیدنش
دیروز داغ گشت سعیدا ز بسملی
بر خاک اوفتادن و در خون تپیدنش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
لب میگزد چو چشم گشایم بدیدنش
خوشتر ز دیدنست مرا لب گزیدنش
لرزان دلمهز بیم جدانیست همچو برگ
ر بنگر ز شاخ لرزه به وقت بریدنش
چندانکه با قدت صفت سرو می کنند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.