سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۶

دارم بتی که کار نظر نیست دیدنش

رم یاد می دهد به غزال آرمیدنش

داغم از آن که گوش چرا می کند به غیر

غم نیست از نصیحت من ناشنیدنش

دارم مهی که شرح جفایش چسان کنم

نادیدنش عذاب و بلایی است دیدنش

هر آب را چو چشمهٔ حیوان کند ز لطف

عریان چو آفتاب و چو ماهی تپیدنش

دیروز داغ گشت سعیدا ز بسملی

بر خاک اوفتادن و در خون تپیدنش