گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سعیدا

هر نفس در کوی جانان کوه غم باید برید

زهر باید نوش کرد از جام جم باید برید

دهر دریایی است بی پایان و ما امواج او

ای رفیقان همچو موج آخر ز هم باید برید

مهدجنبان، درد و [انده] دایهٔ غم، مشفقش

ناف طفل خویشتن را با الم باید برید

با دم تیغ فنا هر بند و پیوندی که هست

از نیستان تعلق چون قلم باید برید

تا اثر باقی است از هستی گریزانم ز خود

اندرین راه از پی خود چون قلم باید برید

طفل شب را قسمت روزی ز شیر ماهتاب

سیر ناگردیده شام و صبحدم باید برید