موج دریای جنون کی دست بر دل میزند
میکشد میدان و هردم سر به ساحل میزند
پاسبان ماست چون افلاس هرجا میرویم
نیست عاقل آن که با ما میرود دل میزند
بیقرار عشق را آرام در فردوس نیست
سالک این راه پشت پا به منزل میزند
از رباط کهنهٔ خود ای فلک غافل مباش
دایماً درویش بر دیوار خود گل میزند
دل سعیدا طرفه بیباکی است در میدان عشق
همچو جوهر خویش را بر تیغ قاتل میزند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هرکه دامن بر میان در چیدن گل میزند
آستین بر شعله آواز بلبل میزند
هرکه بر خود تلخ میسازد شکر خواب صبوح
بوسه تر همچو شبنم بر رخ گل میزند
نغمهاش از بس گلوسوز است در دلهای شب
[...]
فطرت آخر بر معاد از سعی اکمل میزند
رشته چون تابیده شد خود را به مغزل میزند
نشئهٔ تحقیق در صهبای این میخانه نیست
مست و مخمورش قدح از چشم احول میزند
خواب خود منعم مکن تلخ از حدیث بورپا
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.