سفر هوشوران زود تمامی دارد
باده کم نشئه چو افتد رگ خامی دارد
بادهٔ عشق بنوشید و مترسید که این
نه شرابی است که تا حشر تمامی دارد
زلف چون بند کند پای دلی در زنجیر
زینهارش که بگویید گرامی دارد
از برای مدد قافیه و حسن ردیف
هر زمان عرض به جامی و نظامی دارد
چه بلاها که سعیدا نکشیده است از او
باز در خدمت او قصد غلامی دارد