تا شد حکیمم عشق او با درد شد الفت مرا
تا شد رفیقم درد او رفت از سرم گرد هوا
عمری است تا کار دلم خون خوردن و جان کندن است
نی در غمت حالا مرا افتاده بر سر این بلا
از بخت می خواهم مدد جذبی ز زلف یار هم
تا باز خاک راه او در دیده سازم توتیا
در کوی جانان می روی با کاروان عشق رو
تا هر قدم در گوش جان از او رسد بانگ درا
نی چون برید از برگ خود با هر لبی دمساز شد
با هر نوا شد آشنا تا شد سعیدا بینوا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به عشق و درد ناشی از آن اشاره میکند. او بیان میکند که عشق محبوبش به او درد و رنج میدهد، اما این درد باعث نزدیکی و دوستی او با محبوبش شده است. شاعر تذکر میدهد که زندگیاش پر از غم و درد است و به دنبال کمکی از بخت برای جذب محبت یار خود است. او آرزو دارد که در کوی محبوب خود قدم بگذارد و از او بشنود. در نهایت، شاعر به نوعی از درد و تنهایی سخن میگوید که به عشق و آشنایی با نغمهها و صداهای مختلف بدل میشود.
هوش مصنوعی: عشق او مرا به حکمت رساند و درد او را به دوستی قبول کردم. اما وقتی رفیق او شدم، دیگر درد او از سرم رفت و به خوشی و آرامش نزدیک شدم.
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که دل من در عذاب و رنج است و حالا به خاطر غم تو گرفتار این مشکل بزرگ شدهام.
هوش مصنوعی: من از بخت میخواهم که کمکی بگیریم تا جذابیت زلف محبوبم را به گونهای برسانم که بتوانم خاک راه او را در چشمانم به شیشه تبدیل کنم.
هوش مصنوعی: در مسیر محبوب، به همراه گروهی از عاشقان روانی، به جایی برو که هر گام تو، صدای زیبای او را در دل و جانت بشنوی.
هوش مصنوعی: زمانی که نی از ساقهاش جدا شد، با هر کسی که صدایی میزد، همآوا شد و با هر نوا آشنا گشت. اما در این میان، خودش به حالتی سوگوار و بیچاره درآمد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کوس تو اندر خوردنی، هر روزگار اندر منه
باد برگست و قفا سفت و سیل و عصا؟
ای گنبد زنگارگون ای پرجنون پرفنون
هم تو شریف و هم تو دون هم گمره و هم رهنمون
دریای سبز سرنگون پر گوهر بی منتها
انوار و ظلمت را مکان بر جای و دائم تازنان
ای مادر نامهربان هم سالخورده هم جوان
[...]
طال اللّیالی بَعدَکُم و اَبیَضَّ عَینی مِن بُکا
یا حَبّذا اَیّا مَنا فی وَصلکم یا حَبّذا
آه از غم آن خوش پسر کز هجر او عمرم به سر
رفت و نیامد زو خبر جز حسرت و رنج و عَنا
اندر فراق دلبرم حیران شد این دل در برَم
[...]
زلف و رخت چون روز و شب زان زلفکان بلعجب
افگنده در شور و شغب جان و دل عشاق را
ای رستخیز ناگهان وی رحمت بیمنتها
ای آتشی افروخته، در بیشه اندیشهها
امروز خندان آمدی، مفتاح زندان آمدی
بر مستمندان آمدی، چون بخشش و فضل خدا
خورشید را حاجب تویی ، اومید را واجب تویی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.