گنجور

 
صائب

از بس ادب که یافت دل ما ادیب شد

بیمار ما ز رنج کشیدن طبیب شد

بی درد و داغ، فکر ترقی نمی کند

دل شد یتیم تا سخن من غریب شد

بعد از هزار شب که شب وصل داد روی

اوقات صرف پاس نگاه رقیب شد

 
 
 
صائب تبریزی

زین درد بی شمار که دل را نصیب شد

خواهد زراه تجربه آخرطبیب شد

نتوان نگاه داشت به زنجیر در بهشت

چشمی که آشنا به خط دلفریب شد

غیرت به بی نیازی من می برند خلق

[...]

طغرای مشهدی

با درد من دوای کسی سازگار نیست

نبضم دراضطراب ز دست طبیب شد

اشکم ز یک نگاه تو بر دیده می دود

این خون گرفته با پدر خود رقیب شد!

سحاب اصفهانی

روی تو جان فزا لب تو دلفریب شد

وزجان من سکون وز دل هم شکیب شد

سودی که دیده، دیه براهت زاشک خویش

این بود کز غبار رهت بی نصیب شد

برخاستم که غیر هم آید برون ز بزم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه