گنجور

 
 
 
مولانا

بیا کامشب به جان بخشی به زلف یار می‌ماند

جمال ماه نورافشان بدان رخسار می‌ماند

به گرد چرخ استاره چو مشتاقان آواره

که از سوز دل ایشان خرد از کار می‌ماند

سقای روح یک باده ز جام غیب درداده

[...]

شیخ بهایی

تمام عمر با اسلام در داد و ستد بودم

کنون میمیرم و از من تب زنار می ماند

صائب تبریزی

ز اسباب جهان حسرت به دنیادار می‌ماند

ز گل آخر به دست گل‌فروشان خار می‌ماند

به آزادی توانگر شو که در ایام بی‌برگی

همین سرو و صنوبر سبز در گلزار می‌ماند

سبک‌مغزان بزم خاک معذورند در مستی

[...]

سلیم تهرانی

ازین حسرت که دور از دامن دلدار می‌ماند

ز شیون پنجهٔ دستم به موسیقار می‌ماند

درین گلشن کسی را چون امید عافیت باشد؟

که رنگ گل به رنگ مردم بیمار می‌ماند

بهای باده را پیر مغان گر جنس می‌گیرد

[...]

اسیر شهرستانی

شکفتن در ریاض خاطرم بیکار می‌ماند

گل از یاد بهارم در طلسم خار می‌ماند

خموشی بس که کاهیده است مغز استخوانم را

سخن از ناتوانی بر لب اظهار می‌ماند

پریشان نغمه‌ای زان طره بر تار نفس دارم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه