کی سری بردم به جیب خود که طوفان برنخاست
همچو شمع کشته دودم از گریبان برنخاست
شمع بالینش نشد چون صبح خورشید بلند
با لب پرخنده هر کس از سر جان برنخاست
از نوای شور مجنون بود رقص گردباد
رفت تا مجنون، غباری زین بیابان برنخاست
نقد جان را رونمای تیشه فولاد داد
از دل فرهاد این کوه غم آسان برنخاست
پاک طینت از حدیث سرد از جا کی رود؟
آتش یاقوت از تحریک دامان برنخاست
حیرتی دارم که چون از های هوی ناله ام
از شکر خواب عدم چشم شهیدان برنخاست؟
عمرها در آب چشم خویشتن لنگر فکند
از دل صائب غبار کلفت آسان برنخاست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق شاعر در مواجهه با مشکلات و ناامیدیها پرداخته است. شاعر از طوفانها و مصائب زندگی میگوید و با استفاده از تصاویری چون شمع و مجنون، نشان میدهد که چگونه انسانها از درد و غمها رنج میبرند. او به تلاش و کوشش برای غلبه بر غمها اشاره میکند و بر این نکته تأکید میکند که هرچند انسانها با مشکلاتی روبرو هستند، اما نباید از کوشش و امید دست بکشند. نهایتاً، شاعر به حیرت خود از وضعیت وجودی و ناتوانی در جلوگیری از غم و اندوه میپردازد.
هوش مصنوعی: من هرگز سرم را به جیب خود نبردم، چون طوفان به پا نمیشود. همچون شمعی که خاموش شدهام، دودی از سینهام برنمیخیزد.
هوش مصنوعی: در این بیت، توصیف این است که شمعی در کنار بالین کسی روشن نشده و مانند صبحی که خورشید با لبخند بلند میشود، هیچکس از روی محبت و علاقه نتوانسته است از جان خود برای او بگذرد. انگار که هیچکس برای حمایت و همراهی از جای خود بلند نشده است.
هوش مصنوعی: رقص گردباد به خاطر صدای دلانگیز مجنون بود، اما از آن مجنون هیچ غباری از این بیابان بلند نشد.
هوش مصنوعی: جان هر انسان ارزشمند و گرانبهایی است، اما گاهی سختیها و مشکلات زندگی مانند تیشهای میتوانند آن را بشکنند. از دل فرهاد، که نماد تلاش و سختکوشی است، ناخودآگاه این هشدار به وجود میآید که این کوه غم و مشکلات به سادگی از بین نخواهد رفت و نیازمند تلاش و صبر است.
هوش مصنوعی: آدم پاک و نیکوکار چگونه میتواند از سرگذشتهای دلسرد و ناراحتکننده دور شود؟ مانند این است که آتش یاقوت تنها با تحریک و فشار به وجود نمیآید.
هوش مصنوعی: حیرت من این است که چرا وقتی از سر و صدای زندگی ناله میزنم و از خواب شیرین عدم بیدار میشوم، چشمهای شاهدان حقیقت به سوی من نمیآید؟
هوش مصنوعی: سالیان زیادی را در غم و اندوه سپری کردهام و احساسات و دردهای عمیق خود را همانند لنگری در وجودم نگهداشتهام. اما از دل صائب، غبار غم به راحتی زدوده نمیشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
من نگویم چون قدت سروی ز بستان برنخاست
خاست اما فتنه انگیز و خرامان برنخاست
کی نمودی قد که هر سو فتنه بالا نشد
کی گشودی رخ که از هر گوشه افغان برنخاست
مرده ام بی او چه سان بر آه من سوزد دلش
[...]
چون دم جان دادنم آهی ز جانان برنخاست
آهی از من سر نزد کز مردم افغان برنخاست
گریه طوفان خیز گشت و از سرم برخاست دود
باری از من گریه کم سرزد که طوفان برنخاست
گرچه شور شهسواران بود در میدان حسن
[...]
بر دل یوسف غمی در کنج زندان بر نخاست
کز پریشانی فغان از پیر کنعان بر نخاست
وه که تا لب های من آلوده از افغان نکرد
تشنگی از هر طرف، جویی به حیوان بر نخاست
باغبان عشق با دعوی به رضوان گفت خیز
[...]
کی ز ماتمخانه ما دود افغان برنخاست
کی غم از بالین ما با چشم گریان برنخاست
در زمین سیلخیز دیده گریان ما
کی نشست اشکی که چون برخاست طوفان برنخاست
صد نسیم آمد ز مصر و بوی پیراهن رساند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.