رفت تا مجنون ز دشت عشق مردی برنخاست
مرد چبود، می توانم گفت گردی برنخاست
زان مسلم شد به گردون دعوی مردانگی
کز زمین سفله پرور، هم نبردی برنخاست
درد تنهایی غبارم را بیابانگرد ساخت
بهر تسکین دل من اهل دردی برنخاست
عشق تردست ترا نازم که در هر جلوه ای
کرد ویران یک جهان دل را و گردی برنخاست
ابر پیری گشت بر بام و درت کافور بار
وز دل سنگ تو صائب آه سردی برنخاست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف احساسات و وضعیت خود میپردازد. او از بیکسی و تنهایی رنج میبرد و میگوید که از زمان به دنیا آمدن عشق، هیچ مردی نتوانسته از دشت عشق برخیزد. او همچنین به بیتفاوتی مردم نسبت به دردها و رنجهایش اشاره میکند. عشق را بهعنوان نیرویی ویرانگر توصیف میکند که قادر است دلها را نابود کند. در نهایت، شاعر به پیری و سردی دل نیز اشاره میکند و حس ناامیدی و تنهایی را بیان مینماید.
هوش مصنوعی: در دشت عشق، وقتی مجنون رفت و جان سپرد، هیچ مرد دیگری برنخاست. به عبارت دیگر، هیچکس همپایه و همسطح او وجود نداشت که بخواهد در این راه قدم بگذارد.
هوش مصنوعی: از آنجایی که مردانگی به طور واقعی از آسمان بر حق است، هیچ مبارزهای از زمین و از موجودات پست برنمیخیزد.
هوش مصنوعی: درد ناشی از تنهایی، من را مثل یک بیابانگرد درآورده است. برای آرام کردن دل من، هیچکدام از اهالی درد و رنج به کمک نیامدهاند.
هوش مصنوعی: عشق تو را ستایش میکنم که با هر نمایی، قدرت ویرانگری دارد و دلهای زیادی را معیوب میکند، اما هیچ فریادی از آن بلند نمیشود.
هوش مصنوعی: ابر پیری بر خانه تو سایه افکنده و بوی کافور همچون عطر در هوای آنجا پراکنده شده است، ولی با وجود این، دل سنگین تو هیچ صدای نالهای از خود برنمیآورد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.