بیا کز دوریت مژگان به چشمم سوزن است امشب
نفس در سینه ام چون خار در پیراهن است امشب
ز جوش اشک می لرزد چو اهل حشر مژگانم
قیامت در مصیبت خانه چشم من است امشب
سر پیوند دارد با گسستن رشته جانم
جهان بر دیده من همچو چشم سوزن است امشب
همان چشمی که با خورشید می زد لاف همچشمی
تهی از نور بینش همچو چشم روزن است امشب
شب دوشین، تبسم های پنهانی که می کردی
نمک پاش جراحت های پنهان من است امشب
عجب دارم که پیوند حیاتم نگسلد از هم
که پیچ و تاب زلفش در رگ جان من است امشب
چه سازم در سلامت خانه تجرید نگریزم؟
مرا یک دانه و برق بلا صد خرمن است امشب
همان دستی که صائب دوش با او داشت در گردن
ز هجران با غم روی زمین در گردن است امشب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
شب هجر است و دستم دشمن پیراهن است امشب
چو گل چاک گریبان بیتو وقف دامن است امشب
نباشد در فن نیرنگ سازی چون تو استادی
که چشمت جانب غیر و نگاهت با من است امشب
چراغم روشن است از پهلوی خورشید رخساری
[...]
مگر آن آتشینخو آگه از بخت من است امشب
که همچون شمع مغز استخوانم روشن است امشب
به گلشن جان من دی تا از استغنا گذر کردی
ز مژگان تو گل را خار در پیراهن است امشب
ز جان افشانی من حسن او را شعله افزون شد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.